دختری عفیفه و زیرک در مواجهه با شیادی زبان باز :
مقدمه
در اینجا ماجرای دختر عفیفهای که با درایت و هوشیاری از دام شیادی میگریزد و عفت خود را حفظ میکند، به زبان شعر بیان شده است.
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
آخرین تغییرات:
توسطحسین مفیدی فر
نسخه چاپی شعر
دُختري با كَمالِ زيبائي
دلرُبا با رُخي تماشائي،
از سر کوچه تا دبيرستان
شد به روزي سوار يك پيكان
چونكه راننده ی جوان ديدش
در نخستين نظر پسنديدش
او که بود از گروه شیّادان
شد از این بخت و طالع اش شادان
صید نازی نشسته در دامش
بلكه قادر بُوَد كند رامش
پس به لفظی لطيف و خوش پرداز
صحبتش را چنين نمود آغاز:
« اي فداي تو هر دوي عالم،
گشتم از ديدنت خوش و خُرّم
چون تو زيبا به هر دو عالم نيست
در كنارت در این جهان غم نيست
هر نگاهت طلوع يك خورشيد
بي غروب آنكه گونهات بوسيد
در گلستان خُرّم دنيا
با چنين رنگ و بو تويي يكتا
بهر عاشق شدن نگاهي بس
عاشقت گشتهام به دادم رس
پس کریمانه مهربانی كن
لطف و احسان آسمانی كن
از صفایی که بی گمان داری
در جوابم فقط بگو آري
گر چه زیباترین گل اندامی
خوشترین دلبر و دل آرامی،
گر دلي داري از صفا لبريز،
از جفا هم اگر كني پرهيز،
پس تو باشي در این جهان ممتاز
با تو خوش باشد آنكه شد دمساز
گر به خلوت سراي من آيي
واجبم گردد آنچه فرمايي
من به عشق تو ميخورم سوگند
هستيام را نهم بر اين پيوند
بهر عشقت بدان که جان بازم
پيش پای شما سر اندازم
من فلان كارهام، چهها دارم
از بزرگان شهر و بازارم
در ازاي عطاي لبهايت
غرق زر ميكنم سراپايت
حال اگر همسري چنين خواهي،
سوي ويلای خود شوم راهي،
تا كنارِ تو در محيطي شاد
بهترين زندگي كنم بنياد »
دختر با خِرد در اين گفتار
حیله و حقّه ديد از آن مكّار
با متانت چنين جوابش گفت:
«چون مَني کی سزا شما را جفت؟!
وضع و حالي چنين كه ميگويي
بهتر از من یقین توان جويي
اي دغل! يا غريبِ اين شهري،
يا كه با جمله دختران قهري!
مثل من دلربا فراوانند
خوشتر از من در اين گلستانند
در كَلَك نام عاشقي بُردي
روي باطل قسم بر آن خوردي
خواهش نفس خود نخوانش عشق
هر كسي را نه در توانش عشق
عشق صادق به قلب آگاه است
هرزهاي چون تو کی دراين راه است؟
من اگر دلربای زيبايم
لطف يزدان بُوَد به سيمايم
بهر هر کس که اهل دانائی است
عفّتِ زن ، زكات زيبائي است
چون منم اهل مذهب و قانون
از طریقت نميروم بيرون
پاي من در مسيرِ عفّت باد
آنچه گويي زوال و خفّت باد
بهر آنكس كه اهل فرهنگ است،
انتخاب چنين روش ننگ است
چونكه حتّي اگر به حق جويي
با پدر بايدت سخن گويي
خواندهام ماجراي آن روباه
او که بنموده زاغكی گمراه
در دروغ و دغل تو روباهی
ظاهراً چون زری، ولی كاهی
من نباشم ولی یقین چون زاغ
تا فريبم دهد طلا يا باغ
هر چه هستي براي خود هستي
گر چه در پيش چشم من پستي
كی تواني مرا نمايي مات؟!
من فريبت نميخورم، هيهات
زحمتي گر نباشدت في الحال
زن كنار و رها بفرما قال
مقصد من بُوَد همين اطراف
بيش از اين پيش ما نَشو علاف»
مبلغی چون كرايهاش ميبود
داد و بعدش به راه خود پيمود
پس براي جوانك نامرد
خفّتي ماند و چانهاي پر درد
هر که را علم و درک و آگاهی است
ایمن از ورطه های گمراهی است
آن جوان عفيفه در آن روز
شد در آن امتحان چنين پيروز
سروده شده در سال 1374
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
دیدگاه و پیام شما
نظر توسط رهرا رحیمی
طبع تان بسیار شیوا و قلم تان گویا و رساست
آفرین
نظر توسط حسین مفیدیفر
از نظر لطف شما سپاسگزارم
موفق و سلامت و شادمان باشید
ان شاالله